Quantcast
Channel: در کوچه باد می آید...
Viewing all articles
Browse latest Browse all 10

من سبز میشوم...

$
0
0
بند کفشم را که بستم گفتند هنوز مانده...کجا؟ عجله داشتم.راه طولانی بود.

اینطور گفته بودند.نمیدانم خوشحال شدم یا دوست داشتم همه چیز زودتر

تمام شود.ولی مطمئن باش گریه نکردم.شاید میدانستم جایی که میروم وقت

برای گریه زیاد است.

مداد رنگی داشتم و یک کاغذ.همه چیزم بود.از پاک کن دل خوشی نداشتم.

رنگها را به هم میریخت...گفتند وقت زیاد است.راحت باش. بند کفشم را سفت

کردم و نشستم و کشیدم...

مهر ماه بود که صاف نشستم و نگاهش کردم.از اول پاییز ۲۳ روز طول کشیده

بود تا خودم را تمام کنم.نقاشیم را که به همه نشان دادم اخم کردند و خندیدند.

((۱۴ سال پیش وقتی ۲ سالم بود هم بهترین نقاشیم را به بابا نشان دادم...اخم

کرد و خندید.انگار فهمیده بود به چه فکر میکردم.غرور کودکانه ای که میگفت

تگاه کن بابا (!) بهتر از این را هیچ کس نکشیده...))

نقاشیم را که به همه نشان دادم اخم کردند و خندیدند و گفتند اگر تا نخورده برش

گردانی جایزه داری (!) نمیدانستم تا نخوردن نقاشیها چقدر سخت است...

بند کفشم محکم بود. با اولین باد پاییزی راه افتادم.

۱۶ سال پیش همین موقع ها بود که رسیدم.با نقاشی تا نخورده ای که امید جایزه

با خود داشت.هنوز دارمش که گوشه اش تا خورده...ولی امروز که صاف نشستم

و نگاهش کردم / میدانی؟ اخم کردم و خندیدم...

                       


Viewing all articles
Browse latest Browse all 10

Latest Images

Trending Articles





Latest Images